ابن ابي الحديد
عزالدين عبدالحميد (586-656ق) فرزند ابوالحسين هبة الله بن محمدبن ابي الحديد المدائني، دانشمند و اديب و متکلم و فقيه و شاعر که عمدهي شهرت و معروفيت او به جهت شرح مفيد و مبسوطي است که بر کتاب نهج
عزالدين عبدالحميد (586-656ق) فرزند ابوالحسين هبة الله بن محمدبن ابي الحديد المدائني، دانشمند و اديب و متکلم و فقيه و شاعر که عمدهي شهرت و معروفيت او به جهت شرح مفيد و مبسوطي است که بر کتاب نهج البلاغه نوشته است و مجموعهي عظيمي از ادب و تاريخ و کلام و فرهنگ اسلامي است. بنا به گفتههاي متعدد خود ابن ابي الحديد، او از زمان کودکي در بغداد بوده است و از همان سنين 15 و 16 سالگي در محضر علما و بزرگان مشهور بغداد که بيشتر آنها شافعي مذهب بودهاند حضور داشته است و در محافل علمي و ادبي شرکت ميجسته است. حال بايد ديد که قصايد سبع علويات را در چه وقتي سروده است، زيرا در اين قصايد اشعاري است که دلالت بر تشيع او دارد. ما از قرائن بودن او در مدرسهي نظاميه (که خاص شافعيان بوده است) و شاگردي او نزد علماي شافعيه و از اقرارهاي صريح او در سرتاسر کتابش به معتزلي بودن خود و به اعتقادش به صحبت خلافت خلفاي سهگانه پيش از حضرت امير (عليه السلام) ميدانيم که ابن ابي الحديد شيعي نبوده و بزرگان معتزله را که خلافت خلفاي سهگانه را صحيح ميدانند شيوخ خود ميخواند. در شرح نهج البلاغه (59/2) به صراحت ميگويد: «با تأمل در اخبار و روايات و انصاف در آن معلوم ميگردد که نص صريح و مقطوعي (بر امامت بلافصل علي (عليه السلام)) که خالي از شکوک و احتمالات باشد، بدانسان که شيعهي اماميه ميپندارند، وجود ندارد». به هنگام نقل مطاعن شيعه در حق ابوبکر (154/7-224) و مطاعن عمر (ج12) و مطاعن عثمان (ج 2، 3) و نقل پاسخهاي قاضي القضات عبدالجبار معتزلي و جوابهاي سيدمرتضي به قاضي القضات، سخنان سيدمرتضي و بطورکلي شيعه را در اين باره رد ميکند و از عقيدهي عامهي اهل سنت طرفداري ميکند. در ج17 در جواب از طعن چهاردهم شيعه بر ابوبکر که ميگويند: «او براي خود روزي سه درهم از بيت المال اجرت معين کرد و اين جايز نيست زيرا در محل مصارف و مخارج بيت المال اجرت امام مذکور نشده است»، چنين ميگويد: «خداوند از جملهي مصارف صدقات مخارج عاملان بر صدقات را ذکر ميکند و ابوبکر هم از جملهي اين عاملان بر صدقات را ذکر ميکند و ابوبکر هم از جملهي اين عاملان بوده است» و ميافزايد: «اگر شيعهي اماميه انصاف ميدادند اين امر را از مناقب ابوبکر ميشمردند نه از عيوب او و لکن براي تعصب چارهاي نيست». در آغاز کتاب شرح نهج البلاغه از قول کافهي شيوخ خود يعني شيوخ معتزله، اعم از قديم و متأخر و اعم از بصريون و بغداديون ميگويد که همهي آنها بيعت ابوبکر را بيعت صحيح شرعي ميدانند و همه ميگويند که صحت اين بيعت از راه نص (تصريح حضرت رسول برخلاف ايشان) نيست بلکه به جهت اختيار و انتخاب امت است که خواه به اجماع و خواه به غير آن تنها طريق اثبات امامت و خلافت است. اما ابن ابي الحديد به پيروي از مکتب معتزلهي بغداد، علي (عليه السلام) را افضل از خلفاي سهگانهي مقدم بر او ميداند و به عقيدهي اصحاب اين مکتب لازم نيست که امام در همهي جهات از ديگران افضل و برتر باشد و در خطبهي آغاز کتاب به همين معني اشاره کرده و گفته است: «و قدم المفضول علي الافضل لمصلحة اقتضاها التکليف...» يعني (سپاس بر خداوندي که) به جهت مصلحتي که تکليف اقتضا کرده است پائينتر را بر بالاتر مقدم داشته است». در ح12 در پاسخ از مطاعني که شيعه بر عمر وارد ساخته است ميگويد: «اگر افعال عمر در قضيهي شورا (شوراي شش نفري براي تعيين جانشين عمر) به قول سيدمرتضي متناقض باشد افعال حضرت علي (عليه السلام) نيز (العياذبالله) متناقض است زيرا او که خود را از جانب رسول خدا (صل الله عليه و آله و سلم) منصوص به خلافت ميدانست نميبايست خود را در شورائي که براي گزينش و انتخاب بود وارد کند و اگر وارد کرد ميبايست ولو به کنايه و تعريض به منصوص بودن خود اشاره کند (271-12-173). ظاهراً بدون در نظر گرفتن موارد فوق و موارد عديدهي ديگر در شرح نهج البلاغه و شايد با توجه به قصايد سبع علويات و با توجه به دوستي و مصاحبت او با ابوطالب مؤيدالدين محمدبن احمد علقمي وزير المستعصم بالله است که ابن کثير در البدايه و النهاية (199/13) او را شيعي «غالي» خوانده است و اين مطلب به دلايل مذکور در فوق قطعاً درست نيست.
اما قصايد سبع علويات متضمن ابياتي در مدح حضرت امير (عليه السلام) است که نه تنها تشيع بلکه مغالات او را در تشيع نيز ميرساند، چنانکه در قصيدهي عينيه ميگويد:
ما الدهر الاعبدک اتقن الذي *** بنفوذ امرک في البرية مولع
يعني: دهر کسي نيست جز بندهي مطيع و زرخريد تو که همهي ولع و شوقش به انفاذ و اجراي امر تو در ميان مردم است. و عجب است که در همين قصيده به معتزلي بودن و شيعه نبودن خود اشاره ميکند و ميگويد:
و رأيت دين الاعتزال و انني *** اهوي لاجلک کل من يتشيع
و به همين جهت است که مؤلف مدارک الاحکام (سيدشمس الدين محمد موسوي عامل جبعي (م1009ق)) که قصايد سبعه را شرح کرده است متوجه اين تناقض شده است (چاپ سنگي تهران، ذيل شعر مذکور). شايد بتوان گفت که آنچه در شرح حال ابن ابي الحديد آمده است که او اين قصايد را در سال 611ق سروده است صحيح باشد منتهي نه در مدائن بلکه در بغداد و هنگامي که در 25 سالگي دچار انقلاب فکري و تحولات دروني اعتقادي بوده است: از يکسو حب شديد او به حضرت امير (عليه السلام) و اعجاب او به فضايل و مناقب بيشمار آن حضرت احساسات ديني و شعري او را تحريک کرده و او را به سرودن قصايد مذکور وادار ساخته است. چنانکه ميدانيم شعرا گاهي در مدح اشخاص- که سمت يا سلطنتي داشتهاند- مدايحي سرودهاند که گاهي جز در حق باريتعالي جايز نيست و حضرت امير (عليه السلام) که بسياري از لحاظ اعتقادي به سبب فضايل فوق بشريش شيفته و مجذوب او بودهاند جا داشته است که به هنگام طغيان عواطف شعري چنين مدايحي در حق او بسرايند. اما از سوي ديگر رفت و آمد او به محافل علمي بغداد و تلمذ او در مدرسهي نظاميه در محضر اعيان علماي شافعيه و بعضي از معتزله (که نامشان بر ما معلوم نيست و شايد گرايش به مذهب اعتزال بيشتر از راه مطالعهي کتب و آثارشان بوده است و به همين جهت که قدماي معتزله را مشايخ خود ميخواند) و استقلال بارز فکري او که جابجا در شرح نهج البلاغه آشکار است او را به سوي اهل تسنن و مخصوصاً معتزله معتدل بغداد رهنمون شده است و در کشاکش اين احساسات متضاد بوده است که در عين مدايح حضرت امير به عقيدهي اعتزالي خود اشاره ميکند.
ابن الفوطي در تلخيص مجمع الاداب في معجم الالقاب (190/1) در شرح حال ابن ابي الحديد ميگويد: «او در کارهاي سلطاني (دولتي) خدمت ميکرد. نخست کاتب دارالتشريفات بود و پس از آن در سال 629 در «مخزن» به کتابت منصوب شد و بعد کاتب ديوان گرديد و پس از آن معزول گرديد و در صفر سال 642ق مشرف بلاد حله گرديد و بعد معزول شد و «خواجهي» امير علاء الدين الطبرسي (صحيح الطبرس) گرديد و بعد ناظر بيمارستان عضدي شد و پس از فرار جعفربن الطحان به جاي او معين گرديد، بيآنکه ضماني داشته باشد و در اين منصب کاري نکرد و معزول شد». مناصب دولتي مذکور در آن زمان در بغداد معروف بوده است ولي ما امروز به دقت حدود وظايف يکايک آن را نميدانيم، «دارالتشريفات» ظاهراً ادارهاي بوده است براي تعيين جوائز و خلعتها و هرچه در حکم تشريف و صله و نشان و نظاير آن باشد. «مخزن» چنانکه از اسم آن پيداست بيتالمال و انبار اموال دولتي بوده است و «صدارت مخزن» از مشاغل مهم دولتي آن زمان بوده است و «صدارت مخزن» از مشاغل مهم دولتي آن زمان بوده است که البته ابن ابي الحديد در آن به عنوان کاتب و دبير کار ميکرده است. «ديوان» بطور مطلق ادارهي کل امور مملکتي بوده است که در رأس آن وزير قرار داشته است و به احتمال زياد بر تمام مناصب مهم مالي و دفتري ناظر بوده است. خود ابن ابي الحديد ميگويد که در سال 632ق در زمان وزارت نصيرالدين احمدبن الناقد در «ديوان الخلاقه» کاتب بوده است (شرح نهج البلاغه، 109/16). ناقل شرح ابن ابي الحديد در آخر چاپ سنگي تهران متأسفانه خدمات و اعمال دولتي ابن ابي الحديد را حذف کرده و گفته است: «لا حاجة الي ذکرهاهنها» و پس از جملهي فوق باز از قول شيخ کمال الدين (ابن الفوطي) نقل کرده است که او پس از تصرف بغداد به دست مغول از جملهي کساني بود که در خانهي وزير مؤيدالدين ابن العلقمي با برادرش موفق الدين از قتل نجات يافت و پيش خواجه نصيرالدين طوسي رفت و امر کتابخانههاي بغداد به او و برادرش موفق الدين و علي بن انجب مفوض شد، اما روزگار او ديري نپائيد و در جمادي الآخر 656ق وفات يافت و در اين صورت عمر او هفتاد سال و شش ماه ميشود.
مهمترين اثر ابن ابي الحديد کتاب شرح نهج البلاغهي اوست که از کتب مهم و معتبر ادبي و تاريخي و کلامي است و از همان زمان تأليفش شهرت يافته و محل مراجعه و استفادهي دانشمندان قرار گرفته است. بر نهج البلاغه شروح متعددي نوشته شده است که مهمترين و مفيدترين آنها همين شرح است که در 20 جزء است. مؤلف در مقدمه ميگويد که مؤيدالدين ابوطالب محمدبن احمدبن محمد العلقمي (وزير المستعصم بالله) او را بر اين کار واداشت و او ابتدا ميخواست که اين شرح مختصر باشد و اقتصار به ذکر معاني و لغات غريبه کند، اما بعد فکرش را عوض کرد و شرح مفصلي مشتمل بر غريب و معاني و علم بيان و سير و وقايع و احداث با اشاره به دقائق علم توحيد و عدل و ذکر انساب و امثال و نکت و مواعظ و آداب اخلاقي و بعضي مسائل فقهي نوشت و تأليف آن از غرهي رجب 644 تا آخر صفر 649ق طول کشيد که چهار سال و هشت ماه ميشود و مطابق است با مقدار زمان خلافت حضرت امير (عليه السلام). ابن کثير در البداية و النهاية (حوادث سال 449) به اين معني اشاره ميکند و ميگويد که ابن العلقمي به پاداش اين کتاب «صد دينار» و يک خلعت و يک اسب به او بخشيد و ابن ابي الحديد به قصيدهاي او را مدح کرد (اين قصيده يا قسمتي از آن در پايان شرح حال آخر چاپ سنگي از شرح نهج البلاغه مذکور است). در شرح حالي که در آخر چاپ سنگي تهران آمده نيز مبلغ اين پاداش صد دينار ذکر شده است و معلوم نيست چرا مؤلف روضات الجناب که همين شرح را از همان نسخهاي که چاپ تهران بر آن مبتني است نقل کرده است مبلغ مذکور را صدهزار دينار گفته است و مؤلف ريحانة الأدب نيز همين مبلغ را به پيروي از روضات نقل کرده و افزوده است: «طلاي مسکوک هيجده نخودي». مبلغ صد هزار دينار با توجه به ارزش دينار در آن زمان و با توجه به اسعار و مشاهرات و حقوق آن زمان بسيار زياد است و شايد سهوي باشد از مؤلفات روضات الجنات. در شرح حال ديگري از ابن ابي الحديد که در پشت صفحهي اول از جلد اول چاپ سنگي 1302ق شرح نهج البلاغه چاپ شده است و معلوم نيست از کدام منبع نقل کرده است اين مبلغ هزار دينار طلا ذکر شده است و شايد اين به صواب نزديکتر باشد. ابن ابي الحديد ميگويد که کسي پيش از او کتاب نهج البلاغه را شرح نکرده بود جز سعيدبن هبة الله بن الحسن الفقيه معروف به قطب راوندي (م573ق) که از فقهاي شيعهي اماميه بود. ولي به گفتهي او راوندي اهل شرح اين کتاب نبود، زيرا او در مدت عمرش فقط به فقه اشتغال داشت و فقيه از کجا ميتواند در اين همهي فنون گوناگون و علوم مختلف وارد شود؟ به همين جهت به گفتهي او راوندي از عهدهي شرح برنيامده است و او در موارد مقتضي به نقض شرح قطب راوندي پرداخته است و اين نقض و ايراد مخصوصاً در شرح خطبهي نخستين مشهور است (242/9-243). در رد قول قطب راوندي که ميگويد حضرت امير (عليه السلام) با زني از بنياسد ازدواج کرده بود ميگويد: چنين نيست و آن حضرت قطعاً از بنياسد زن نگرفته بود و پس از آن اسامي اولاد و ازدواج آن حضرت را ذکر ميکند و بعد ميگويد: راوندي هرچه به خيالش ميرسد بدون اينکه در آن باره تحقيق کند بر زبان ميآورد. ابن ابي الحديد در اين کتاب بجز از کتب معروف مانند تاريخ طبري؛ مغازي ابن اسحاق؛ مغازي واقدي؛ کامل المبرد؛ اغاني؛ کتاب الصفين نصربن مزاحم و الموفقيات زبيربن بکار و غير آن که همه مشهور و در دسترس ما قرار دارند از کتب نادري نقل کرده است که بعضي از آنها يا از ميان رفته است و يا ما دسترسي به آنها نداريم، مانند کتاب المقالات تأليف زرقان شاگرد ابراهيم بن سيارالنظام (8/1) و کتاب المقالات ابوالقاسم کعبي بلخي (م319ق) که او را شيخ خود ميخواند (در همان موضع) و کتاب المقالات محمدبن الهيصم (با صاد) متکلم کراميه (ج 3، 6) و کتاب فضايل اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) را احمدبن حنبل که آن را از قريش بن السبيع بن المهنا العلوي روايت ميکند و سلسلهي روايت را تا خود ابن حنبل ميرساند (235/9) و کتاب الجمل هشام بن محمد الکلبي (319/6) و کتاب السقيفهي ابوبکر احمدبن عبدالعزيز الجوهري (ج2 در مواضع متعدد و در جاهاي ديگر) و کتاب الشوري تأليف واقدي (15/9) و کتاب الاحداث تأليف مدايني (44/11) و کتاب مثالب العرب هيثم بن عدي (68/11) و کتاب مفاخرات قريش تأليف جاحظ (68/11) و کتاب التوحيد از جاحظ (31/20) و کتاب النکت از ابراهيم بن سيار نظام (129/6) و کتاب الکفاية تأليف ابومحمدبن متويه معتزلي (314/13) و کتاب هاشم و عبدشمس يا افتراق هاشم و عبدشمس تأليف محمدبن علي بن نصر معروف به ابن ابي رؤبة الدباس (232/15، 240) و کتاب الصفين تأليف ابراهيم بن ديزيل الهمداني (در موارد متعدد). مؤلف به مطالب و مباحث ادبي نيز پرداخته است و مطالب مهمي در اين باب آورده است. از جمله کلامي است که در جزء اول (ص126) دربارهي سجع آورده است به مناسبت اينکه قومي از ارباب بيان بر سجع خرده گرفتهاند و خطب حضرت امير (عليه السلام) را نيز مشمول اين خردهگيريها قرار دادهاند و گفتهاند خطبههاي عرب از قرينه و سجع و فاصله خالي بود و اين به جهت خالي بودن آن از تکلف مستحسن است و از آن جمله خطبهي حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) است در حجةالوداع، به خردهگيريهاي مذکور جواب ميدهد و ميگويد اگر سجع عيب است پس بايد بر قرآن مجيد نيز عيب گرفت زيرا مشتمل بر کلام مسجوع و داراي فواصل و قراين است، پس از آن به تفصيل مطالب خردهگيران بر سجع را رد ميکند. از جملهي مسائل علم بيان و بديع که مؤلف در کتاب خود ذکر کرده است مطالبي است دربارهي لزوم مالايلزم و استعارات و کنايات و غير آن. در صفحهي 180 جلد دوم پس از نقل خطبهي جهاديهي معروف حضرت، به مقايسهي آن با خطبههاي جهادي ابن نباتهي معروف ميپردازد. در صفحه 128 جلد دهم دربارهي سبک نهج البلاغه اظهارنظر ميکند و همهي خطب و سخنان حضرت امير (عليه السلام) را داراي سبک واحد و صادر از نفس واحد ميداند و آن را به جسم بسيطي تشبيه ميکند که اجزاي آن مخالف يکديگر نباشند و نيز آن را مانند قرآن ميداند که «اول آن مانند وسط آن و وسط آن مانند آخر آن است» و به همين مناسبت ميگويد که نهج البلاغه بايد يا همهي آن متحول و ساختگي باشد که باطل است زيرا استناد بعضي از خطب و نامههاي آن ابه حضرت امير از راه تواتر به ثبوت رسيده است و محدثان و مورخان قسمتي از آن را نقل کردهاند و چون ثبوت قسمتي از آن به آن حضرت محقق و قطعي شد صدور قسمت ديگر به دليل وحدت سبک مسلم خواهد بود. مؤلف در نقد تاريخي و متون تاريخي نيز دست قوي دارد، از جمله در صفحه 285 جلد دهم پس از نقل خبري از ابوحيان توحيدي دربارهي داستان سقيفه ميگويد: «به گمان من اين مراسلات و محاورات که از قول اين اشخاص در اين خبر آمده است همه ساختگي است و بايد سخن خود ابوحيان باشد زيرا به کلام او شبيهتر است، و به علاوه هيچيک از متکلمان شيعي و معتزلي و اشعري و اصحاب حديث آن را نقل نکردهاند و اگر اين سخنان درست بود سيدمرتضي که به دنبال چنين سخناني ميگردد سخت به آن ميچسبيد و اگر کلمهاي از آن را ميديد ميپنداشت که به ملک تمام دنيا دست يافته است و آن را در کتابهاي خود نقل ميکرد و از اين قبيل است مطالب مهمي که در صفحهي 212 جلد دهم دربارهي سياست حضرت امير (عليه السلام) و انطباق آن با سياست حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) آورده است و بر کساني که او را اهل سياست ندانستهاند و معاويه را در سياست بر او ترجيح دادهاند تاخته است. در آخر اين فصل کلامي متين از يکي از کتب جاحظ دربارهي رد کساني که پنداشتهاند سياست معاويه بهتر از سياست علي (عليه السلام) بوده است آورده است. از مطالب مهم کتاب منقولاتي است که او را از معاصرين خود کرده است و در شناساندن جو ديني و اعتقادي عصر او در بغداد بسيار مهم است. برجستهترين کسي که ابن ابي الحديد با او محشور بوده و مطالب بسيار مهمي دربارهي حضرت امير (عليه السلام) و وقايع مربوط به امامت و خلافت از او نقل ميکند بدون شک ابوجعفر يحيي بن محمدبن محمد علوي حسيني (يا حسني) معروف به ابن ابي زيد و مشهور به ابوجعفر نقيب است که نقابت طالبيان را در بصره به عهده داشت ولي خود در بغداد ميزيست و مردي اديب و فاضل و عالم به انساب و اشعار و ايام عرب بود و شايد به جهت همين وسعت اطلاعش از تاريخ عرب و اسلام از جملهي نديمان الناصرلدين الله خليفهي عباسي بوده است. وفات او به گفتهي شمس الدين سبط ابن الجوزي در مرآت الزمان در رمضان 613ق در بغداد بوده است و در مقابر قريش مدفون شده است. در جلد 12 پس از نقل کلام طويلي دربارهي مسألهي امامت و نص بر آن دربارهي او چنين گويد: «او به مذهب اماميه نبود و از سلف تبري نميکرد و سخن تند روان شيعه را نميپسنديد...». در جلد 10 دربارهي او چنين داوري ميکند: «خدايش بيامرزاد که دانش فراوان و عقل درست داشت، در جدل با انصاف بود و با آنکه علوي بود تعصبي نداشت. به فضايل اصحاب معترف بود و شيخين (ابوبکر و عمر) را ميستود...» به هر حال از سخناني که ابن ابي الحديد از اين شيخ خود نقل ميکند برميآيد که علاوه بر وسعت اطلاع و احاطهي بر ادب و تاريخ مردي ناقد و بصير و صاحب رأي و داراي قدرت داوري عميق بوده است و به سؤالاتي که شاگردش از او ميکرده است پاسخهاي بسيار متين و معقول ميداده است. از جملهي اين پاسخها سخناني است که او در پاسخ سؤال شاگردش دربارهي سبب محبت و سئوالات مردم به علي (عليه السلام) گفته است و نشاني از آگاهي او به روانشناسي اجتماعي است (223/10به بعد). شايد ابن ابي الحديد تحت نفوذ همين استاد خودش شيفته و مجذوب حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) گرديده است. از ديگر تأليفات او: الفلک الدائر علي المثل السائر است. المثل السائر في الادآب الشاعر و الکاتب تأليف ضياء الدين ابوالفتح نصرالله بن محمد شيباني معروف به ابن الاثير الجرزي (م637ق) در بغداد است که در دو جلد و در فن کتابت و انشاء است. ابن ابي الحديد ردي بر اين کتاب نوشته و نام آن را الفلک الدائر علي المثل السائر نهاده است. به قول ابن شاکر ابن ابي الحديد کتاب مذکور را در 13 روز به اتمام رسانيد. ساير آثار او عبارتند از: شرح المفصل امام فخرالدين رازي؛ انتقاد کتاب المستصفي، تأليف غزالي؛ الاعتبار علي کتاب الذريعه في اصول الشريعة؛ کتاب الذريعه في اصول الشريعة در علم اصول فقه تأليف سيدمرتضي علم الهدي است؛ شرح کتاب الياقوت نوبختي در علم کلام؛ القصائد السبع العلويات که دو شرح بر آن شده است: يکي شرح صاحب مدارک که در ضمن مجموعهاي در تهران در سال 1273ق چاپ سنگي شده است و شرح ديگر از نجم الائمه رضي الدين محمدبن الحسن الاسترآبادي (م686ق) عالم شيعي معروف و صاحب شرح کافيه و شرح شافيه است؛ القصايد المستنصريات؛ نقض المحصول في علم الاصول فخرالدين رازي؛ العبقري الحسان که مشتمل بر موضوعات مختلف از کلام و تاريخ و شعر بوده است؛ السوشاح الذهبي في العلم الابسي؛ شرح الغرر ابوالحسين بصري که خود در شرح نهج البلاغه (157/5) از آن نام ميبرد؛ نظم فصيح ثعلب که به قول ابن شاکر در يک شبانه روز انجام داد و سرانجام ديوان شعر که به قول ابن شاکر معروف بوده است.
کتابنامه: البداية و النهاية، ابن کثير، ج14؛ تلخيص مجمع الادب في معجم الالقاب، ابن الفوطي، به تحقيق مصطفي جواد، بغداد، 1962-1967 م؛ الجامع المختصر في عنوان التاريخ و السير، ابن الساعي، مصطفي جواد، بغداد، 1351ق؛ الحوادث الجامعه و التجارب النافقة في المائة السابقة، منسوب به ابن الفوطي، مصطفي جواد، بغداد، 1351ق؛ دائرةالمعارف اسلام، ذيل ابن ابي الحديد، ذيل مرآةالزمان، قطب الدين يونيني بعلبکي، حيدرآباد، 1374ق؛ روضات الجنات، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم در 20 جلد، بيرووت، 1979م. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، چاپ سنگي تهران، 1302ق در دو جلد، طبقات الشافعيه، سبکي، مصر، 1971م، ج8؛ العبر في خبر من غبر، ذهبي، تحقيق صلاح الدين منجد، کويت، 1966م، ج5؛ فوات الوفيات، ابن شاکر کتبي، به تصحيح محمدمحيي الدين عبدالمجيد، مصر 1951م؛ القصائد السبع العلويات، ابن ابي الحديد به شرح سيدمحمد عاملي جبعي، چاپ سنگي تهران، 1306ق؛ کامل التواريخ، ابن الاثير، بيروت، 1966م، ج12؛ مرآت الزمان في تاريخ الاعيان، شمس الدين سبط ابن الجوزي، حيدرآباد، 1951م، وفيات الاعيان، ابن خلکان چاپ بولاق (ذيل ضياءالدين ابن الاثير).
منبع مقاله :
گروه نويسندگان، (1391) دائرةالمعارف تشيع، تهران: حکمت، چاپ اول
اما قصايد سبع علويات متضمن ابياتي در مدح حضرت امير (عليه السلام) است که نه تنها تشيع بلکه مغالات او را در تشيع نيز ميرساند، چنانکه در قصيدهي عينيه ميگويد:
ما الدهر الاعبدک اتقن الذي *** بنفوذ امرک في البرية مولع
يعني: دهر کسي نيست جز بندهي مطيع و زرخريد تو که همهي ولع و شوقش به انفاذ و اجراي امر تو در ميان مردم است. و عجب است که در همين قصيده به معتزلي بودن و شيعه نبودن خود اشاره ميکند و ميگويد:
و رأيت دين الاعتزال و انني *** اهوي لاجلک کل من يتشيع
و به همين جهت است که مؤلف مدارک الاحکام (سيدشمس الدين محمد موسوي عامل جبعي (م1009ق)) که قصايد سبعه را شرح کرده است متوجه اين تناقض شده است (چاپ سنگي تهران، ذيل شعر مذکور). شايد بتوان گفت که آنچه در شرح حال ابن ابي الحديد آمده است که او اين قصايد را در سال 611ق سروده است صحيح باشد منتهي نه در مدائن بلکه در بغداد و هنگامي که در 25 سالگي دچار انقلاب فکري و تحولات دروني اعتقادي بوده است: از يکسو حب شديد او به حضرت امير (عليه السلام) و اعجاب او به فضايل و مناقب بيشمار آن حضرت احساسات ديني و شعري او را تحريک کرده و او را به سرودن قصايد مذکور وادار ساخته است. چنانکه ميدانيم شعرا گاهي در مدح اشخاص- که سمت يا سلطنتي داشتهاند- مدايحي سرودهاند که گاهي جز در حق باريتعالي جايز نيست و حضرت امير (عليه السلام) که بسياري از لحاظ اعتقادي به سبب فضايل فوق بشريش شيفته و مجذوب او بودهاند جا داشته است که به هنگام طغيان عواطف شعري چنين مدايحي در حق او بسرايند. اما از سوي ديگر رفت و آمد او به محافل علمي بغداد و تلمذ او در مدرسهي نظاميه در محضر اعيان علماي شافعيه و بعضي از معتزله (که نامشان بر ما معلوم نيست و شايد گرايش به مذهب اعتزال بيشتر از راه مطالعهي کتب و آثارشان بوده است و به همين جهت که قدماي معتزله را مشايخ خود ميخواند) و استقلال بارز فکري او که جابجا در شرح نهج البلاغه آشکار است او را به سوي اهل تسنن و مخصوصاً معتزله معتدل بغداد رهنمون شده است و در کشاکش اين احساسات متضاد بوده است که در عين مدايح حضرت امير به عقيدهي اعتزالي خود اشاره ميکند.
ابن الفوطي در تلخيص مجمع الاداب في معجم الالقاب (190/1) در شرح حال ابن ابي الحديد ميگويد: «او در کارهاي سلطاني (دولتي) خدمت ميکرد. نخست کاتب دارالتشريفات بود و پس از آن در سال 629 در «مخزن» به کتابت منصوب شد و بعد کاتب ديوان گرديد و پس از آن معزول گرديد و در صفر سال 642ق مشرف بلاد حله گرديد و بعد معزول شد و «خواجهي» امير علاء الدين الطبرسي (صحيح الطبرس) گرديد و بعد ناظر بيمارستان عضدي شد و پس از فرار جعفربن الطحان به جاي او معين گرديد، بيآنکه ضماني داشته باشد و در اين منصب کاري نکرد و معزول شد». مناصب دولتي مذکور در آن زمان در بغداد معروف بوده است ولي ما امروز به دقت حدود وظايف يکايک آن را نميدانيم، «دارالتشريفات» ظاهراً ادارهاي بوده است براي تعيين جوائز و خلعتها و هرچه در حکم تشريف و صله و نشان و نظاير آن باشد. «مخزن» چنانکه از اسم آن پيداست بيتالمال و انبار اموال دولتي بوده است و «صدارت مخزن» از مشاغل مهم دولتي آن زمان بوده است و «صدارت مخزن» از مشاغل مهم دولتي آن زمان بوده است که البته ابن ابي الحديد در آن به عنوان کاتب و دبير کار ميکرده است. «ديوان» بطور مطلق ادارهي کل امور مملکتي بوده است که در رأس آن وزير قرار داشته است و به احتمال زياد بر تمام مناصب مهم مالي و دفتري ناظر بوده است. خود ابن ابي الحديد ميگويد که در سال 632ق در زمان وزارت نصيرالدين احمدبن الناقد در «ديوان الخلاقه» کاتب بوده است (شرح نهج البلاغه، 109/16). ناقل شرح ابن ابي الحديد در آخر چاپ سنگي تهران متأسفانه خدمات و اعمال دولتي ابن ابي الحديد را حذف کرده و گفته است: «لا حاجة الي ذکرهاهنها» و پس از جملهي فوق باز از قول شيخ کمال الدين (ابن الفوطي) نقل کرده است که او پس از تصرف بغداد به دست مغول از جملهي کساني بود که در خانهي وزير مؤيدالدين ابن العلقمي با برادرش موفق الدين از قتل نجات يافت و پيش خواجه نصيرالدين طوسي رفت و امر کتابخانههاي بغداد به او و برادرش موفق الدين و علي بن انجب مفوض شد، اما روزگار او ديري نپائيد و در جمادي الآخر 656ق وفات يافت و در اين صورت عمر او هفتاد سال و شش ماه ميشود.
مهمترين اثر ابن ابي الحديد کتاب شرح نهج البلاغهي اوست که از کتب مهم و معتبر ادبي و تاريخي و کلامي است و از همان زمان تأليفش شهرت يافته و محل مراجعه و استفادهي دانشمندان قرار گرفته است. بر نهج البلاغه شروح متعددي نوشته شده است که مهمترين و مفيدترين آنها همين شرح است که در 20 جزء است. مؤلف در مقدمه ميگويد که مؤيدالدين ابوطالب محمدبن احمدبن محمد العلقمي (وزير المستعصم بالله) او را بر اين کار واداشت و او ابتدا ميخواست که اين شرح مختصر باشد و اقتصار به ذکر معاني و لغات غريبه کند، اما بعد فکرش را عوض کرد و شرح مفصلي مشتمل بر غريب و معاني و علم بيان و سير و وقايع و احداث با اشاره به دقائق علم توحيد و عدل و ذکر انساب و امثال و نکت و مواعظ و آداب اخلاقي و بعضي مسائل فقهي نوشت و تأليف آن از غرهي رجب 644 تا آخر صفر 649ق طول کشيد که چهار سال و هشت ماه ميشود و مطابق است با مقدار زمان خلافت حضرت امير (عليه السلام). ابن کثير در البداية و النهاية (حوادث سال 449) به اين معني اشاره ميکند و ميگويد که ابن العلقمي به پاداش اين کتاب «صد دينار» و يک خلعت و يک اسب به او بخشيد و ابن ابي الحديد به قصيدهاي او را مدح کرد (اين قصيده يا قسمتي از آن در پايان شرح حال آخر چاپ سنگي از شرح نهج البلاغه مذکور است). در شرح حالي که در آخر چاپ سنگي تهران آمده نيز مبلغ اين پاداش صد دينار ذکر شده است و معلوم نيست چرا مؤلف روضات الجناب که همين شرح را از همان نسخهاي که چاپ تهران بر آن مبتني است نقل کرده است مبلغ مذکور را صدهزار دينار گفته است و مؤلف ريحانة الأدب نيز همين مبلغ را به پيروي از روضات نقل کرده و افزوده است: «طلاي مسکوک هيجده نخودي». مبلغ صد هزار دينار با توجه به ارزش دينار در آن زمان و با توجه به اسعار و مشاهرات و حقوق آن زمان بسيار زياد است و شايد سهوي باشد از مؤلفات روضات الجنات. در شرح حال ديگري از ابن ابي الحديد که در پشت صفحهي اول از جلد اول چاپ سنگي 1302ق شرح نهج البلاغه چاپ شده است و معلوم نيست از کدام منبع نقل کرده است اين مبلغ هزار دينار طلا ذکر شده است و شايد اين به صواب نزديکتر باشد. ابن ابي الحديد ميگويد که کسي پيش از او کتاب نهج البلاغه را شرح نکرده بود جز سعيدبن هبة الله بن الحسن الفقيه معروف به قطب راوندي (م573ق) که از فقهاي شيعهي اماميه بود. ولي به گفتهي او راوندي اهل شرح اين کتاب نبود، زيرا او در مدت عمرش فقط به فقه اشتغال داشت و فقيه از کجا ميتواند در اين همهي فنون گوناگون و علوم مختلف وارد شود؟ به همين جهت به گفتهي او راوندي از عهدهي شرح برنيامده است و او در موارد مقتضي به نقض شرح قطب راوندي پرداخته است و اين نقض و ايراد مخصوصاً در شرح خطبهي نخستين مشهور است (242/9-243). در رد قول قطب راوندي که ميگويد حضرت امير (عليه السلام) با زني از بنياسد ازدواج کرده بود ميگويد: چنين نيست و آن حضرت قطعاً از بنياسد زن نگرفته بود و پس از آن اسامي اولاد و ازدواج آن حضرت را ذکر ميکند و بعد ميگويد: راوندي هرچه به خيالش ميرسد بدون اينکه در آن باره تحقيق کند بر زبان ميآورد. ابن ابي الحديد در اين کتاب بجز از کتب معروف مانند تاريخ طبري؛ مغازي ابن اسحاق؛ مغازي واقدي؛ کامل المبرد؛ اغاني؛ کتاب الصفين نصربن مزاحم و الموفقيات زبيربن بکار و غير آن که همه مشهور و در دسترس ما قرار دارند از کتب نادري نقل کرده است که بعضي از آنها يا از ميان رفته است و يا ما دسترسي به آنها نداريم، مانند کتاب المقالات تأليف زرقان شاگرد ابراهيم بن سيارالنظام (8/1) و کتاب المقالات ابوالقاسم کعبي بلخي (م319ق) که او را شيخ خود ميخواند (در همان موضع) و کتاب المقالات محمدبن الهيصم (با صاد) متکلم کراميه (ج 3، 6) و کتاب فضايل اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) را احمدبن حنبل که آن را از قريش بن السبيع بن المهنا العلوي روايت ميکند و سلسلهي روايت را تا خود ابن حنبل ميرساند (235/9) و کتاب الجمل هشام بن محمد الکلبي (319/6) و کتاب السقيفهي ابوبکر احمدبن عبدالعزيز الجوهري (ج2 در مواضع متعدد و در جاهاي ديگر) و کتاب الشوري تأليف واقدي (15/9) و کتاب الاحداث تأليف مدايني (44/11) و کتاب مثالب العرب هيثم بن عدي (68/11) و کتاب مفاخرات قريش تأليف جاحظ (68/11) و کتاب التوحيد از جاحظ (31/20) و کتاب النکت از ابراهيم بن سيار نظام (129/6) و کتاب الکفاية تأليف ابومحمدبن متويه معتزلي (314/13) و کتاب هاشم و عبدشمس يا افتراق هاشم و عبدشمس تأليف محمدبن علي بن نصر معروف به ابن ابي رؤبة الدباس (232/15، 240) و کتاب الصفين تأليف ابراهيم بن ديزيل الهمداني (در موارد متعدد). مؤلف به مطالب و مباحث ادبي نيز پرداخته است و مطالب مهمي در اين باب آورده است. از جمله کلامي است که در جزء اول (ص126) دربارهي سجع آورده است به مناسبت اينکه قومي از ارباب بيان بر سجع خرده گرفتهاند و خطب حضرت امير (عليه السلام) را نيز مشمول اين خردهگيريها قرار دادهاند و گفتهاند خطبههاي عرب از قرينه و سجع و فاصله خالي بود و اين به جهت خالي بودن آن از تکلف مستحسن است و از آن جمله خطبهي حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) است در حجةالوداع، به خردهگيريهاي مذکور جواب ميدهد و ميگويد اگر سجع عيب است پس بايد بر قرآن مجيد نيز عيب گرفت زيرا مشتمل بر کلام مسجوع و داراي فواصل و قراين است، پس از آن به تفصيل مطالب خردهگيران بر سجع را رد ميکند. از جملهي مسائل علم بيان و بديع که مؤلف در کتاب خود ذکر کرده است مطالبي است دربارهي لزوم مالايلزم و استعارات و کنايات و غير آن. در صفحهي 180 جلد دوم پس از نقل خطبهي جهاديهي معروف حضرت، به مقايسهي آن با خطبههاي جهادي ابن نباتهي معروف ميپردازد. در صفحه 128 جلد دهم دربارهي سبک نهج البلاغه اظهارنظر ميکند و همهي خطب و سخنان حضرت امير (عليه السلام) را داراي سبک واحد و صادر از نفس واحد ميداند و آن را به جسم بسيطي تشبيه ميکند که اجزاي آن مخالف يکديگر نباشند و نيز آن را مانند قرآن ميداند که «اول آن مانند وسط آن و وسط آن مانند آخر آن است» و به همين مناسبت ميگويد که نهج البلاغه بايد يا همهي آن متحول و ساختگي باشد که باطل است زيرا استناد بعضي از خطب و نامههاي آن ابه حضرت امير از راه تواتر به ثبوت رسيده است و محدثان و مورخان قسمتي از آن را نقل کردهاند و چون ثبوت قسمتي از آن به آن حضرت محقق و قطعي شد صدور قسمت ديگر به دليل وحدت سبک مسلم خواهد بود. مؤلف در نقد تاريخي و متون تاريخي نيز دست قوي دارد، از جمله در صفحه 285 جلد دهم پس از نقل خبري از ابوحيان توحيدي دربارهي داستان سقيفه ميگويد: «به گمان من اين مراسلات و محاورات که از قول اين اشخاص در اين خبر آمده است همه ساختگي است و بايد سخن خود ابوحيان باشد زيرا به کلام او شبيهتر است، و به علاوه هيچيک از متکلمان شيعي و معتزلي و اشعري و اصحاب حديث آن را نقل نکردهاند و اگر اين سخنان درست بود سيدمرتضي که به دنبال چنين سخناني ميگردد سخت به آن ميچسبيد و اگر کلمهاي از آن را ميديد ميپنداشت که به ملک تمام دنيا دست يافته است و آن را در کتابهاي خود نقل ميکرد و از اين قبيل است مطالب مهمي که در صفحهي 212 جلد دهم دربارهي سياست حضرت امير (عليه السلام) و انطباق آن با سياست حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) آورده است و بر کساني که او را اهل سياست ندانستهاند و معاويه را در سياست بر او ترجيح دادهاند تاخته است. در آخر اين فصل کلامي متين از يکي از کتب جاحظ دربارهي رد کساني که پنداشتهاند سياست معاويه بهتر از سياست علي (عليه السلام) بوده است آورده است. از مطالب مهم کتاب منقولاتي است که او را از معاصرين خود کرده است و در شناساندن جو ديني و اعتقادي عصر او در بغداد بسيار مهم است. برجستهترين کسي که ابن ابي الحديد با او محشور بوده و مطالب بسيار مهمي دربارهي حضرت امير (عليه السلام) و وقايع مربوط به امامت و خلافت از او نقل ميکند بدون شک ابوجعفر يحيي بن محمدبن محمد علوي حسيني (يا حسني) معروف به ابن ابي زيد و مشهور به ابوجعفر نقيب است که نقابت طالبيان را در بصره به عهده داشت ولي خود در بغداد ميزيست و مردي اديب و فاضل و عالم به انساب و اشعار و ايام عرب بود و شايد به جهت همين وسعت اطلاعش از تاريخ عرب و اسلام از جملهي نديمان الناصرلدين الله خليفهي عباسي بوده است. وفات او به گفتهي شمس الدين سبط ابن الجوزي در مرآت الزمان در رمضان 613ق در بغداد بوده است و در مقابر قريش مدفون شده است. در جلد 12 پس از نقل کلام طويلي دربارهي مسألهي امامت و نص بر آن دربارهي او چنين گويد: «او به مذهب اماميه نبود و از سلف تبري نميکرد و سخن تند روان شيعه را نميپسنديد...». در جلد 10 دربارهي او چنين داوري ميکند: «خدايش بيامرزاد که دانش فراوان و عقل درست داشت، در جدل با انصاف بود و با آنکه علوي بود تعصبي نداشت. به فضايل اصحاب معترف بود و شيخين (ابوبکر و عمر) را ميستود...» به هر حال از سخناني که ابن ابي الحديد از اين شيخ خود نقل ميکند برميآيد که علاوه بر وسعت اطلاع و احاطهي بر ادب و تاريخ مردي ناقد و بصير و صاحب رأي و داراي قدرت داوري عميق بوده است و به سؤالاتي که شاگردش از او ميکرده است پاسخهاي بسيار متين و معقول ميداده است. از جملهي اين پاسخها سخناني است که او در پاسخ سؤال شاگردش دربارهي سبب محبت و سئوالات مردم به علي (عليه السلام) گفته است و نشاني از آگاهي او به روانشناسي اجتماعي است (223/10به بعد). شايد ابن ابي الحديد تحت نفوذ همين استاد خودش شيفته و مجذوب حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) گرديده است. از ديگر تأليفات او: الفلک الدائر علي المثل السائر است. المثل السائر في الادآب الشاعر و الکاتب تأليف ضياء الدين ابوالفتح نصرالله بن محمد شيباني معروف به ابن الاثير الجرزي (م637ق) در بغداد است که در دو جلد و در فن کتابت و انشاء است. ابن ابي الحديد ردي بر اين کتاب نوشته و نام آن را الفلک الدائر علي المثل السائر نهاده است. به قول ابن شاکر ابن ابي الحديد کتاب مذکور را در 13 روز به اتمام رسانيد. ساير آثار او عبارتند از: شرح المفصل امام فخرالدين رازي؛ انتقاد کتاب المستصفي، تأليف غزالي؛ الاعتبار علي کتاب الذريعه في اصول الشريعة؛ کتاب الذريعه في اصول الشريعة در علم اصول فقه تأليف سيدمرتضي علم الهدي است؛ شرح کتاب الياقوت نوبختي در علم کلام؛ القصائد السبع العلويات که دو شرح بر آن شده است: يکي شرح صاحب مدارک که در ضمن مجموعهاي در تهران در سال 1273ق چاپ سنگي شده است و شرح ديگر از نجم الائمه رضي الدين محمدبن الحسن الاسترآبادي (م686ق) عالم شيعي معروف و صاحب شرح کافيه و شرح شافيه است؛ القصايد المستنصريات؛ نقض المحصول في علم الاصول فخرالدين رازي؛ العبقري الحسان که مشتمل بر موضوعات مختلف از کلام و تاريخ و شعر بوده است؛ السوشاح الذهبي في العلم الابسي؛ شرح الغرر ابوالحسين بصري که خود در شرح نهج البلاغه (157/5) از آن نام ميبرد؛ نظم فصيح ثعلب که به قول ابن شاکر در يک شبانه روز انجام داد و سرانجام ديوان شعر که به قول ابن شاکر معروف بوده است.
کتابنامه: البداية و النهاية، ابن کثير، ج14؛ تلخيص مجمع الادب في معجم الالقاب، ابن الفوطي، به تحقيق مصطفي جواد، بغداد، 1962-1967 م؛ الجامع المختصر في عنوان التاريخ و السير، ابن الساعي، مصطفي جواد، بغداد، 1351ق؛ الحوادث الجامعه و التجارب النافقة في المائة السابقة، منسوب به ابن الفوطي، مصطفي جواد، بغداد، 1351ق؛ دائرةالمعارف اسلام، ذيل ابن ابي الحديد، ذيل مرآةالزمان، قطب الدين يونيني بعلبکي، حيدرآباد، 1374ق؛ روضات الجنات، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم در 20 جلد، بيرووت، 1979م. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، چاپ سنگي تهران، 1302ق در دو جلد، طبقات الشافعيه، سبکي، مصر، 1971م، ج8؛ العبر في خبر من غبر، ذهبي، تحقيق صلاح الدين منجد، کويت، 1966م، ج5؛ فوات الوفيات، ابن شاکر کتبي، به تصحيح محمدمحيي الدين عبدالمجيد، مصر 1951م؛ القصائد السبع العلويات، ابن ابي الحديد به شرح سيدمحمد عاملي جبعي، چاپ سنگي تهران، 1306ق؛ کامل التواريخ، ابن الاثير، بيروت، 1966م، ج12؛ مرآت الزمان في تاريخ الاعيان، شمس الدين سبط ابن الجوزي، حيدرآباد، 1951م، وفيات الاعيان، ابن خلکان چاپ بولاق (ذيل ضياءالدين ابن الاثير).
منبع مقاله :
گروه نويسندگان، (1391) دائرةالمعارف تشيع، تهران: حکمت، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}